Quantcast
Channel: تاربلاگ ایلیا »عقل خودبنیاد
Viewing all articles
Browse latest Browse all 3

تاملی درباره علم دینی

$
0
0

آقای زالی در مطلب «دایره‌ی مسدس: دقیقه‌ای انتقادی در باب علم بومی» نکته‌ای را درباره‌ی علم دینی طرح کرده‌اند. و متعاقبش نیز دوستانی دیگر مطالبی درباره‌ی آن مطرح کرده‌اند که لینک‌ها در انتهای همان مطلب آقای زالی هست. این بحث دوستان برای من جالب بود. چند خطی درباره‌اش نوشتم.

1- همه‌ی دوستان آنچه را امروز غرب در اختیار دارد با لفظ مبارکه‌ی “علم” مورد اشاره قرار دادند. نکته‌ای که به نظرم خود یکی از عوامل سوء تفاهم و نگرانی‌هایی شده است که در مطلب آقای زالی وجود دارد. آنچه غرب اکنون در اختیار دارد “علم” است؟ مخصوصا علمی که در قرآن و روایات از آن نام برده می‌شود و در فرهنگ اسلامی این همه مورد تقدیس قرار گرفته است؟ لااقلش بنده شک جدی در این معنا دارم. لذا ترجیح می‌دهم به جای ترجمه‌ی اشتباه science به علم و فراهم کردن منشاء این اشتراک لفظی خطرناک، از آن با عنوان «ساینس» نام ببرم. پس حواسمان باشد ساینس با علم و حتی دانش فرق دارد.

2-  بوم را چه معنا می‌کنیم؟ جغرافیا؟ دار و درخت و تپه؟ بوم البته معنایی انسانی دارد. بوم زیست‌گاه انسان است. و انسان بی‌فرهنگ نمی‌تواند زندگی کند. بوم که می‌گوییم فرهنگ را درونش دارد. پس آهنگ بومی کردستان و آذربایجان و … معنایش آهنگ برآمده از فرهنگ آن مناطق است.

3- در نوشته‌های دوستان حساسیت و نوعا ترسی درباره «رسیدن به نسبیت» وجود دارد. که البته خوب و مثبت است. منتها آنچه من احساس کردم، روشن نبودن مفهوم نسبیت در یادداشت‌هاست. باید توجه داشت که “نسبیت” معنای مختلفی دارد. بعضی معانی‌اش کاملا صحیح و برخی غلط است(1). نسبیت در جهان غرب یک سرنوشت محتوم بوده است. چه آنها به دنبال خدا شدن انسان بوده‌اند. و لذا وقتی از علم سخن می‌گویند آن چیزی را برای انسان می‌خواهند که خدا در فرهنگ‌های دینی به آن متصف می‌شود. وقتی از قدرت نیز سخن می‌گویند همین را می‌خواهند. از یونان باستان تا امروز عقل خودبنیاد دنبال چنین هدفی بوده است. وقتی در این راه حرکت می‌کنند و ناتوانی را می‌بینند، منکر همه چیز می‌شوند. ناچارند که به نسبیت مطلق معرفتی و هستی‌شناختی برسند. سنگی را بلند کرده‌اند که زیرش مدفون شده‌اند.

4- اشاره کرده‌ام که آنچه اصطلاحا “فلسفه اسلامی” می‌نامند، زیاد «اسلامی» بودنش موثق نیست. چه به نظر من یک نظام فلسفی با تفاوت‌های بسیار زیاد ولی همچنان در پارادایم حاصله توسط “عقل خودبنیاد” است. و بر این سخن دو نکته را اشاره کنم.

نخست، نظام سوالات و مساله‌های این نظام فلسفی است. آیا در اسلام اساسا اهمیتی دارد خدا جوهر است یا عرض است یا هیچکدام؟ این سوال آیا وارداتی از فلسفه ارسطو نیست؟ خیل کثیر سوالات این نظام فعلی فلسفی از این دست است. آیا اینها سوالات برآمده از زیست مسلمانی است؟ آیا عقل برای آنها «ما عبد الرحمن» است؟ آیا خدایی که در فلسفه به اثبات می‌رسد، همان خدای اسلام است؟ و قس علی هذا. نظام سوالات این فلسفه فعلی از جای دیگر آمده است. و ارتباطاتش در جای دیگر شکل گرفته است.

دوم، ساختار حیات و پیشرفت در این فلسفه مشهور به اسلامی، باز ساختاری برآمده از جای دیگر است. یعنی این که چه چیزی پاسخ سوال محسوب شود و چه چیزی راه حل مشروع و … همگی دارای قواعدی برآمده از یونان باستان است. که البته مسلمانان بسیار آن را بسط و تفصیل داده‌اند. ولی هنوز ساختار حفظ شده است. ستون و اصلی‌ترین پایه‌ی این ساختار “منطق ارسطویی” است. که بیشتر از آن که منطق فکر باشد، منطق حل مساله در نظام فلسفی ارسطو است. بخش تعریفش را نمی‌گویم که اساسا چیزی جز فلسفه‌ای ارسطویی نیست. بلکه آن بخش برهانش نیز ترکیبی از فلسفه‌ی ارسطو و احتمالا منطق فکر است. از بنیادی‌ترین بخش‌هایش حتی. چرا باید ساختار گزاره را بر اساس موضوع، محمول و رابط، تفسیر کرد؟ نمی‌گویم مثلا آیا تحلیل منطق ریاضی از سختار گزاره منطق محض و خالی از بنیادهای فلسفی است. لیکن بسیار تلاش نموده‌است در “صوری‌تر” شدن.

وقتی با مجموعه‌ای از سوال‌ها مواجه شوی که برای حلش برایت ساختاری مشخص تعبیه شده است، فرق نمی‌کند در جزئیات و ریزه‌کاری چقدر نوآوری، خلاقیت و تغییر ایجاد کرده باشی. همچنان در همان پارادایم تنفس می‌کنی. و لذاست که در این نوع فلسفه، عقل دینی و غیر دینی، علم اسلامی و غیر اسلامی معنا دار نخواهد بود. و اساسا چالش خاصی با نظام فلسفی مدرن نیز نخواهد داشت که به هر حال از یک خانواده‌اند. هر چند خانواده‌ای دور و البته با اختلافات شدید!

اشاره هم بکنم که اتفاقا می‌خواهم بگویم علمای اسلام و حتی فلاسفه‌ی مسلمان بخش زیادی از مطالب را از گنجینه‌ی معارف دینی بهره برده‌اند و به صورت –غیر قانونی (البته به قول فلاسفه محض)- وارد این نوع فلسفه کرده‌اند تا بتوانند تطابق بیشتری بین آن و اسلام ایجاد کنند. که اتفاقا به نظرم کار خوبی هم کرده‌اند. لیکن بهتر آن است «وقت خود، تلف این ساختمان از پای‌بست ویران» نکنند و به مجموعه‌ی سوالات و ساختار حلی مبتنی بر اندیشه‌ی اسلامی بیابند.

5- علم بومی به مثابه «ابزاری برای رفع معضلات منطقه‌ای»، یک علم حداقلی بسیار تنگ است. اگر علمش بدانیم! علمی که حتی حد بومی‌کردنش را تا محدوده‌ی شهری هم می‌توان تنگ کرد! که علم لازم برای حل مسائل مشهد با علم لازم برای حل مسائل اهواز فرق ندارد. نمی‌گویم مشترکات ندارد. اما بالاخره فرق دارد. برویم جلوتر برای تنگ‌تر کردنش؟

6- علم را بیش از آنکه «مجموعه‌ای خاص از گزاره‌ها که احتمالا از “روشی خاص” به دست آمده است و بنیان‌هایش بر تجربه استوار است» بدانیم، بایستی «فعالیتی انسانی» دانست. و چه آنکه امروزه مشخص شده است که حتی فیزیک مدرن به عنوان اعلی‌ترین مثال از ساینس، مبتنی بر آن تعریف نخست نیست.

لیکن علم واقعی تنها نزد مومن خواهد بود. علمی که منظبق با حقیقت هستی و حیات است. و لاجرم باید در‌ هم‌تنیدگی عمیق و همه‌جانبه با پیام خداوند از حقایق جهان داشته باشد.

7- فرهنگ مدرن به عنوان بوم بشر جدید مدعی “علم”ی جهانی است که ساینس شد حاصلش. و فرهنگ اسلامی به عنوان بوم انسان به مثابه خلیفه‌الهی، نیز به دنبال “علم”‌ی جهانی است. اما واقعیات نشان می‌دهد که پروژه‌ی شکست خورده‌ی و وهم آلود ساینس، دست‌اندازی‌های عبث برای نشستن بر کرسی خدایی بوده است. که اتفاقا محدود، ناکارآمد و به شدت پر ضرر و آسیب شده است. اما علم اسلامی –در صورت وصول- چون نگاه جامع بر تمام ساحت‌های هستی و حیات دارد، علم است. و واجد خواص علم.

پی‌نوشت:
1- مثلا ر.ک. حمید پارسانیا، علم و فلسفه، فصل 7، ص 99.
2- این متن هم حتما خوانده شود به صورت ویژه: « نامه ای درباب امکان علم بومی»


Viewing all articles
Browse latest Browse all 3

Latest Images

Trending Articles





Latest Images